دختِ دار
در نقش نقش تو هزار سالِ اِشراف بر آب و سنگ
در تار تار تو زخم صد نسل وامانده در نشیب قحط
در هر گره ی کور تو
نقش خون سرانگشتان مام این میهن است...
آ...ه ای قالی مهد مادری!
مرگ، گم گشته ی هزار توی گره های بی نشان توست
و سنگ
می شکفد از عشقی که تو
تنها تو
سرچشمه ی جوشان آنی...
آ...ه
ای از صلح شعله ور
تو یگانه دختِ داری
که جز از عشق
هیچ طرحی، رنگی، واجی، کلامی
نداری،
نیاموخته ای... .
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 1:12 توسط علی صادقی منش مزینانی
|