چه نیازی است به هنر؟
چه نیازی است به هنر؟
پيشگفتار
جنگ جهاني اول(1918-1914م):
با ترور «فرديناند» وليعهد اتريش، به دست يك جوان صرب(گاوريلو پرنسيپ) آغاز مي گردد...
هشت ميليون و هفتصد هزار نظامي، و ميليون ها غيرنظامي كشته مي شوند و جنگ خاتمه مي يابد!
جنگ جهاني دوم(1945-1939م):
با حملهي هيتلر به لهستان آغاز مي گردد...
بيش از پنجاه و دو ميليون انسان كشته مي شوند و جنگ خاتمه مي يابد!
جنگ ها، ابتدا از ذهن انسان آغاز مي گردند، پس براي دفاع از صلح بايستي
به تربيت ذهن پرداخت. (از شعار های سازمان یونسکو)
آري؛ حقيقت آن است كه تمام بيدادها، ظلم ها، ستيزها، از ذهن يك انسان آغاز مي گردد؛
انساني كه در يك لحظه، نفرت را، به جاي عشق، بر مي گزيند و در پي او انساني ديگر،
انساني ديگر و انسان هايي ديگر... .
پس از درك و پذيرش اين موضوع، تكاپوي آدمي، براي پاك ساختن ذهن ها از آلايش زشت
نفرت آغاز مي گردد. اما سوال اين جاست: چگونه؟ با چه ابزاري؟
هنر، رسول مهر
هنر در هر حالتي، وابسته ي هر سبكي، ابزاري براي آشنايي انسان هاست و آشنايي
مقدمهي دوست داشتن...
به قول تولستوي:
«هنر، صرفا توليد آثار دلپذير نيست؛ مهم تر از همه لذت نيست؛ بلكه وسيله ي ارتباط
انسان هاست، براي دوام حيات بشر و براي سير به سوي سعادت فرد و جامعهي انساني؛
بنابراين ضروري و لازم است، زيرا افراد بشر را با برانگيختن احساساتي يكسان، به
يكديگر پيوند مي دهد.»
هنر با پيوند انسان به انسان، و زدودن آفت نفرت از آيينهي اذهان، مَركبي براي سير بشر،
به سوي جهانِ عشق بنياد است.
آري هنر، كاشف آشنايي ها، و رسول مهر است.
نقش دُوَل بر ماهيت هنر
نقش دولت ها در معرفي و حمايت از آثار هنري بر هيچ كس پوشيده نيست. در طول تاريخ
بسیارند دُوَلي كه با حمايت از آثاري خاص و در تنگنا قرار دادن ديگر آثار، هنر را كه در كل ماهيتي
ظلم ستيز دارد، به ابزار توجيح ظلم و بي داد خويش تبدیل كرده اند!
جالب تر آن كه ادعاي اين دولت ها براي اعمال محدوديت ها، قضاوت آثار هنري، براي سالم ماندن
اجتماع بشري بوده است!
اينك دريابيم نمونه اي از اين دولت ها را:
در شوروي كمونيست، به رهبري استالين، سانسورها شدت يافت، تا مطمئن شوند كه
نويسندگان تنها در راستاي تقويت و عظمت بخشيدن به سوسياليسم قلم فرسايي مي كنند.
نيز يك ضابطه ي ادبي ـ سياسي جديد به نام «رئاليسم سوسياليستي» به عنوان معيار سنجش
تمامي انواع تلاش هاي هنري عرضه شد. غزل سرايي، ادبيات عاشقانه، فرماليسم و طنز نويسي
ممنوع شد. به جاي آن موسسات انتشاراتي متعلق به دولت رمان هايي را كه در راستاي
برنامه ي پنج ساله ي اول استالين بود، با عناويني دهان پر كن نظير«چگونه پولاد آبديده شد» اثر
آستروفسكي و «سيمان» اثر گلادكوف، را پشت سر هم چاپ مي كرد.
بالاخره در سال 1934 تمام گروه هاي ادبي مستقل، جاي خود را به « اتحاديه ي نويسندگان
روسيه» دادند؛ اتحاديه اي مسدود كه اعضاي آن بايستي رمان ها و داستان هايي سرشار از
خوش بيني اجباري ارايه مي دادند.
استالين، خود به صورت يك داور نهايي در آمده بود...
در همان سال 1934دوره اي در تاريخ كمونيست پديد آمد كه بعد ها از آن با نام
«دوره ي وحشت بزرگ» ياد شد؛ تشكيل دادگاه هاي نمايشي و آغاز يك كشتار دسته جمعي...
اتاق هاي بازجويي زندان لوبيانكا در مسكو، و زندان هاي دستگاه پليس در سرتاسر روسيه،
از ده ها و شايد صد ها هزار شهروند روسي، پر شد!
در طي اين دوره ميليون ها نفر شكنجه شدند، اعدام گرديدند يا در اثر مرگ تدريجي در
اردوگاه هاي كار اجباري و تبعيدگاه ها، جان باختند! (آلن وود؛ استالين و استالينيسم :ص74ـ81)
اين گونه است بي ثمري و حتي زيان مندي هنر(اين رسول مهر) كه با «محدوديت»
رسالت خويش از كف مي دهد، و حتي ابزار ظلم مي گردد.
قضاوت هنر، و آثار هنري(به معناي كل) را بايستي به تاريخ سپرد؛ تاريخ در كوتاه مدت،
شايد دروغ گو باشد اما در دراز مدت، بي گمان راست گو ترين است؛ البته اين سخن به معناي
نفي نقد نيست، به معناي نفي محدوديت در ابراز آثار هنري است...
آزادي، زميني حاصل خيز براي رشد نمونه هاي اعلاي هنر انساني است، و نقض آزادي،
مبدل هنر، به ابزار استحمار...
بيش از اين، از سخن گفتن بيم ناكم !!!
اينترنت، فضايي مجازي براي رهايي ...
امروزه در جوامعي كه سانسور، هنر و هنرمند را در بند كشيده و نقض آزادي ابراز هنر را دشوار
ساخته است، اينترنت، مي تواند عرصه اي عظيم براي جان گرفتن دوبارهي هنر باشد.
و تولد سي قلم ...
در چنين شرايطي و با چنين رويكردي است كه «سي قلم» متولد مي گردد!
هدف سياسي نيست؛ سعي بر آن است كه بنويسيم، آزادانه؛ نقد هم آزاد است...
شايد كه نويسندگاني حرفه اي نباشيم اما بي گمان خلق يك نوشتار، اتفاقي خجسته است؛
هركدام از ما از شهري، فرهنگي، و آدابي خاص در اين جا جمع مي شويم تا به واسطه ي هنر،
به ياد آوريم عشق را، انسان بودن را، و متذكر شويم: اگر آدمي خلیفة الله است، بي ترديد
در يكتايي نيز جانشين و وارث خداوندگار است و بي شك مي ارزد، دريافتنِ موجودي يكتا،
در آئينهي واژگانش...
و بدين سان، در پيش رو يافتن هزار«بودني» كه، هنوز نبوده ايم؛ دريچه هاي نوري كه
هنوز نگشوده ايم... .