...........[1]

برایش «سنگ» هدیه آوردند
آن گاه
که در جوف خانه
سرد و هراس آلوده
مرگ آلود،
روح خراشیده اش را بغل کرده بود
و نمی یارست گریختن،
از آن صدای مرگ آمیز شهوت ناک
که در یک لحظه
یک دم،
آ...ه
له کرد!
«له» کرد،
تمامِ
کودکی اش را
و از او
یک زن ساخت... !
برایش سنگ هدیه آوردند
آن گاه
که بر سپیدموی شهر
ثابت گشت
که صدایش را
نشنیدند آبادی
وقت مردن
به گاهِ ویرانی... !
آذرماه 1390
[1] سنگسار
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۱ ساعت 17:23 توسط علی صادقی منش مزینانی
|
و این منم: