من، نمی مانم...

ـ «کفش هامان، بی گره
لنگ می ماند!»
من «دلم» لرزان بود آن روز،
و تو در بندِ گرهِ «کفشت» بودی...
ـ می دانم
تو بمان و گرهِ کفشت!
من، نمی مانم...
...
... .
پی نوشت:
گاه، شعر هم شکست می خورد...
اینک این، آن گاهِ بغض آلود!
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 0:58 توسط علی صادقی منش مزینانی
|
و این منم: